روز دوازدهم محرم بود. این افراد با «جاوید شاه» به نفع
قانون اساسی و شاه شعار می دادند و از سمت سی هزارمتری و اول خیابان بیهق یک مقدار
مغازه ها را می شکستند و حرکتشان به سمت چهارراه بیهق بود. در ضمن دست آنها را هم
باز گذاشته بودند كه بزنند دكان ها را غارت کنند و شیشه ها را بشکنند. البته بیشتر
به مغازه هایی حمله می شد که مذهبی بودند و در تظاهرات شرکت می کردند. این کارها از
قبل حساب شده بود. رژیم می خواست بگوید که ما هم هوادار داریم.
نوزدهم و بیست و دوم آذرماه برابر با نهم و
دوازدهم محرم ۵۷ یادآور سنبل قهر مردم سبزوار با رژیم است. روزهای درگیری و کشتار
مردم در خیابان بیهق و در مقابل مسجد جامع. سال ها از آن حادثه می گذرد و خاطرات آن
کم رنگ تر می شود. هر کسی از گوشه ای این حوادث را دیده و هر کدام خاطره و واقعه ای
بیشتر در خاطرش مانده است. این گزارش روایت تنی چند از حاضران این دو حادثه ی جان
خراش می باشد.
غلامرضا تفرشی: شب عاشورا داخل مسجد جامع نشسته بودیم،
آقای معمار در مسجد نو بلندگو هم دستش بود و داشت صحبت می کرد که پیام آوردند پلیس
دارد به مسجد جامع حمله می کند، مردم تحریک شدند، سخنرانی را نیمه کاره گذاشتند و
ریختند توی خیابان. پلیس ها تا دم پامنار آمده بودند تا درگیر شوند. آمدیم بیرون و
دیدیم پلیس آرایش جنگی گرفته است.
احمد حدادی: شب بعد نماز جماعت مسجد تعطیل شد. اوایل انقلاب
رژیم سعی می کرد که مردم را تحت فشار قرار دهد به عنوان مثال نفت را کم توزیع می
کرد. کپسول های گاز کم شده بود و مردم باید در صف می ایستادند. در خیابان های بیهق
آقای اولیایی بود كه نمایندگی گاز بوتان داشت. اینها کپسول ها را در آنجا به صف
کرده بودند و شب در آنجا تظاهرات نبود.
کپسول ها را که مردم می گرفتند کمی
شلوغ شده بود. رئیس شهربانی هم از این که مردم دور هم جمع شوند و شلوغی ایجاد شود
وحشت داشتند، آمدند با بلند گو اعلام کردند که دکان را ببندید، شلوغ شده است و
متفرق شوند. یکی همه کپسول ها را کشید و شلوغ شد و مردم معترض می شدند و در همین
شلوغی مردم شعار هم می دادند. یک افسر سیاه چهره و هیکلی بود و همان شب با کُلتش
آقای برغمدی و شهید صانعی زرنگ را زد. صانع زرنگ دانشجو بود و در خیابان زده بودند
اما شهید برغمدی را در پیاده رو زدند. در همان شب آقای محمد عتباتی تیر خورد و
مجروح شد. بعد جنازه ها را برای این که دست رژیم نیفتد از درب پشتی مسجد جامع،
شبانه به منزل مرحوم آقای فخر بردند روز بعد که تشییع کرده بودند از آنجا برده
بودند و غسل داده بودند و کفن کرده بودند و به مسجد جامع آورده بودند این ماجرای آن
شب بود.
محمدرضا هوشمند: حمله ای آغاز شد از طرف مأمورین و از طرف
مردم. هر کس طبق معمول خودش را به گوشه ای می کشید. خلاصه هر کسی به طرفی می رفت،
دود همه جا را گرفته بود. نارنجک و گاز اشک آور انداخته بودند و یک اوضاع خیلی
وحشتناکی بود. یک شعارهایی مثل «درود بر خمینی، درود بر خمینی»، «الله اکبر» بود که
یک مرتبه تیراندازی شدیدی شد. ما هم که دور بودیم، تیراندازی را شنیدیم. اینها زده
بودند جلوی مسجد، جلوی بزازی که الان هم هست، برغمدی افتاده بود و این طرف هم،
نزدیک زرگری آقای یاقوتی، صانعی زرنگ افتاده بود. مأمورین وقتی که دیدند مردم کشته
شده اند ترسیدند و فرار کردند تا شناسایی نشوند. خلاصه این جنازه ها را به مسجد
بردند. آنها را کشیدند داخل شبستان نو و آنها شناسایی نشدند، هر دو هم جوان! یک
آقایی گفت که "این از برغمد بوده است" و در سبزوار هم معلوم است که شناسایی نمی
شود.
فردا صبح درب جلوی مسجد را بسته بودند، و مردم از طرف در پایین می رفتند
جنازه را می دیدند تا شناسایی شود، تا اینکه تقریباً ساعت ۱۰ صبح بود که شناسایی
شد.
مهندس حسین قلعه نوی: شب نهم محرم را نبودم. آن واقعه در شب اتفاق
افتاد و هیچ برنامه ی خاصی هم نبود، نه تظاهرات بود و نه برنامه ی دیگر. صرفا همین
تجمع جوان ها بود که جمع می شدند و به دلیل تجمع تیراندازی کرده بودند که من بعد
جنازه هایشان را دیدم. در شبستان شرقی گذاشته بودند تا تشییع جنازه کنند و من در
آنجا دیدم.
احمد حدادی: حرکت های انقلابی در شهر و روستاها زیاد شده بود.
رژیم به دنبال آن بود که جو را عوض کند. در همین شب ها از حواشی شهر و بعضی افراد
که از نظر اجتماعی خیلی سوابق خوبی نداشتند را به عنوان طرفداری رژیم داخل شهر می
آوردند. روز دوازدهم محرم بود. این افراد با «جاوید شاه» به نفع قانون اساسی و شاه
شعار می دادند و از سمت سی هزارمتری و اول خیابان بیهق یک مقدار مغازه ها را می
شکستند و حرکتشان به سمت چهارراه بیهق بود. در ضمن دست آنها را هم باز گذاشته بودند
كه بزنند دكان ها را غارت کنند و شیشه ها را بشکنند. البته بیشتر به مغازه هایی
حمله می شد که مذهبی بودند و در تظاهرات شرکت می کردند. این کارها از قبل حساب شده
بود. رژیم می خواست بگوید که ما هم هوادار داریم. یک بُعد دیگر هم این بود که به
بازاریی ها که در این راهپیمایی شرکت می کردند، ضرب شصتی نشان بدهد. یک پیام می
خواست بدهد به این افراد؛ "مغازه ی کناری شکسته نشده است اما مغازه شما شکسته شده
است."
مهندس حسین قلعه نوی: راهپیمایی مردم انقلابی هر روزی از جلوی مسجد
جامع به یک سمتی می رفت. یک روز می رفتند به سمت فلکه کارگر. بعضی وقت ها می رفتند
به سمت دروازه عراق تا سی هزار متری. روز دوازدهم محرم بود. مردم آمده بودند نشسته
بودند جلوی مسجد جامع. تظاهرات نمی کردند. خبر داده بودند که قرار است یک عده از
روستاها و افراد اراذل بیاورند که به بازار حمله کنند و بازار را آتش بزنند. مردم
جلوی مسجد جامع و جلوی بازارنشسته بودند که نتوانند آن کار را بکنند. رژیم دلش می
خواست که مردم نباشند که شاهی ها راحت بیایند و کارشان را انجام بدهند. برنامه شان
تظاهرات و شکستن مغازه ها بود. شاهی ها از دروازه عراق یا شاید از سی هزارمتری این
طرف تر نیامدند، ما ندیدیم که بیایند. فقط یک شایعه شنیدیم که دارند می
آیند.
بقیه در ادامه مطلب
منبع:سلام سربدار